افسران - دست راست…دست راستش را جلوتر برد تازه یادش افتاد...

بغضش گرفت و اشکش جاری شد...

لبخند حضرت عشق را میدید و زیر لب میگفت:

رَحِمَ اللهُ عَمِیَّ الْعَبَّاس !!!